کودکی بیتای عزیزم

من یکسال و نیمه شدم

گل دخترم! پنجشنبه گذشته یک سال و نیمه شدی عزیز دلم از اونجا که این سن، سن حساسیه و توی این سن کوچولوهایی مثل تو به توانایی های جدیدی دست پیدا می کنن و چون که این ماه گرد با پنجمین سالگرد ازدواج من و بابایی مقارن بود یه جشن کوچولوی سه نفره برگزار کردیم. قنادی نزدیک خونه کیک یخچالی جالبی نداشت و به همین خاطر خودم یه کیک پنیر درست کردم که بجز تو هر کی خورد خوشش اومد       (تو اصلا حاضر نشدی ازش بخوری). توی این جشن بیشترین چیزی که نظرت رو جلب کرد اون فشفشه ای بود که روی کیک گذاشتیم و بعد از اینکه فشفشه خاموش شد بهانه اش رو گرفتی. شوکولات ها رو هم یکی یکی باز می کردی و توی دستت فشار میدادی و له می کردی شاید کمی هم می...
8 آذر 1390

جمله های کوتاه

عزیز دلم دیگه جمله های کوتاه می گی و کلی دل مامانی رو شاد می کنی. جمله هایی مثله: "چاقو خطره..." "نسترن کجاست؟" همیشه وقتی می خوای بخوابی سراغ گربه ها و بعضی از اسباب بازی هات رو میگیری منم برای اینکه زودتر بخوابی بهت میگم پیشی رفته خونشون بخوابه تو هم بخواب فردا دوباره پیشی رو می بینیم. حالا هروقت تلاش می کنم که بخوابونمت میگی "پیشی خوابیده ...خونشونه". چند کلمه اول بعضی شعرا و ترانه ها رو می خونی. مثل: "بابا بزرگ پیره...."  یا "تاب تاب عباسی...." بعد از تعویض پوشک می شورمت و بعد با حوله بدنت رو خشک می کنم حین خشک کردن وول میزینی و ابراز نارضایتی میکنی. منم بهت می گم "ببخشید مامان" حالا هر وقت می خوام با حوله خشکت کنم خودت ...
1 آذر 1390
1